گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 12
اي بهار دلها







اهواز - مژده حسینی سلام بر آل یاسین، سلام بر مهدي امتها و جامع تمام کلمات وحی الهی. سلام بر آنکه شمشیر برکشیده و ماه
شب » . تابان و نور درخشان است. سلام بر آفتاب شب ظلمانی جهان و قرص ماه ایمان. سلام بر بهار مردمان و نشاط?آفرین روزگار
اي بهار دلها و امیدبخش انسانها و سرور و ? « هجرانت اي دلبر، شب یلداست پنداري رخت نوروز و دیدار تو، عید ماست پنداري
شادي روزها، اي خورشید ظلمتها و ماه تمام نماي جمال خدا. اي حقیقت عشق و مظهر پرستش، اي شکوفه طه و غنچه شکفته زهرا،
علیهاالسلام. اي سرو خوش?قد و رعنا، اي چهره?ات چون آفتاب، روشن و دلربا، اي در رهت، جانها فدا و نشان غمت، اشکها. اي
عصاره زمان و زیباییها، اي هماره با ما و ناپیدا، اي سوخته در فراغت عاشق و شیدا، اي مونس و همدم اولیا، اي خمار نگاهت راز
هستی?ها، اي طاووس خوش خرام بهشت اعلی، اي شراب عشقت، نوش جانها، اي خزینه علم و نهایت?حلم، اي مسکن برکت و
معدن حکمت، اي تمام محبت، اي گرد و غبار مقدمت توتیاي چشم ما، اي شمع جهان?افروز، بیا! اي شاهد عالم?سوز بیا! اي کعبه
امید عیان شو. اي درخشش هستی بتاب! اي خورشید جان و جهان جلوه?گر شو!، اي فروغ فضلیت?بتاب! اي راز عظیم تجلی چهره
بنماي، اي پاکترین خونها نثار عشقت، به پا خیز! اي دشت و دمن در انتظارت با دم عیسایی?ات، زنده گردان! اي کشتی نجات،
رهایی بخش و اي مرهم سینه?ها درمان کن. اي عصمت?بی?کران فریاد کن! اي فریادرس بیدار کن! اي صاحب شمشیر بران آغاز
کن! اي ساحل پیروزي ظاهر شو! اي مشعل علم و عقل نور باران کن! اي قبله عشق آشکار شو! اي یوسف جمال، رخ از مشتاقان
دریغ مدار! اي حامی قرآن و نداي عترت، بیا! اي رهبر و دلبر و دلبند، مهدي بیا! بیا و منتظران تشنه را دریاب و عاشقان بی?قرارت
را آرامش جان باش. مهدیا! می?خواهیم به قله کوه انسانیت?برسیم، دستمان را بگیر، مگر نه اینکه تو باقی?مانده جود خدا و از
تبار حسین و دودمان کریمانی و احسان و دستگیري توست. ما به افق تابناك فروغ ازلی خیره می?شویم و به امید آمدن روزهاي
شادي و لحظه?هاي نورانی، خود را از مهر تو سرمست می?سازیم و دست طلب و ادب به دامان تو در می?آویزیم و به تولاي تو
چنگ می?زنیم. ما همچو گدایان سر راهت می?نشینیم تا با طلعت رشیده خویش، بر زمین و زمان عطر ولایت?بپاشی و ما در
فضاي عطرآگین کرامت تو، جان تازه بگیریم و نماز شکر را به امامت تو برپا کنیم و در برابر رب کعبه خاضع شویم و ویرانی ظلم
و آزادي انسان را جشن بگیریم و سرود حمد را با آهنگ عشق دمساز کنیم و بدین?گونه نشان خواهیم داد که پیرو خط سرخ
شهادتیم و تو مظهر قهاریت و جباریت?خدایی و انتقامخواه خون حسین و رهروان عاشورایی. پس بر کافران بتاز و با آنان بستیز و
ارکان ستم را ویران ساز و وعده الهی را تحقق بخش که فرمود: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی?الارض و نجعلهم ائمۀ و
نجعلهم الوارثین. اراده کردیم بر آنان که در روي زمین ضعیف شمرده شدند، منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار
دهیم
صفحه 49 از 62
جمعه هاي انتظار
در شعر شاعران شوریده حضرت مهدي رضا قاسم?زاده آدینه، آیینه جمال نماي حضرت قائم بقیۀ?الله، عجل?الله?تعالی?فرجه،
است و روز وصال و باریافتن به بارگاه عظیم پادشاه ملک امکان، حضرت مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه، روز موعود است و نزول
وعده جاوید حق. روز جمعه یا آدینه اختصاص به مقام کبریایی حضرت ولی عصر، عجل?الله?تعالی?فرجه، داشته و در اشعار
شاعران شوریده حضرتش از جلوه و درخشش ویژه?اي برخوردار است. موضوع (آدینه یا جمعه) در اشعار شاعران معاصر بصورت
گسترده مطرح گردیده است که به نمونه?هایی از آن اشاره می?کنیم: در آسمان دل گل مهتاب خندید خورشید بعد از فترت
دیرینه گل کرد من جمعه?ها را کوچه کوچه خیمه بستم اما نگاهت در کدام آدینه گل کرد اشک محبت ریخت از چشمان عاشق
وقتی سیماي تو در آدینه گل کرد غلامرضا زربانویی - رضا آیینه?دلی، خوش?گهري، پاك?سرشتی خورشیدرخی، ماه?وشی،
مظهر دادار در لیله آدینه ز نرگس شده پیدا ماننده ز دریاي حقیقت، در شهوار ابواب هدایت?به رخ خلق شده باز اسباب سعادت،
همه گردید پدیدار کیومرث سپهر - لاهیجی دلم پر ز بوي یاس کردم خدا را پیش تو احساس کردم زمستانهاي من دور از بهارند
احساس غمت?سفیر ? !« جمعه » اي یاد تو دستگیر ? !« جمعه » تمام جمعه?هایم بی قرارند سیدمحمد موسوي?پور اندوه غروب پیر
سیدمحمد سادات اخوي اي که هستی صاحب آدینه?ها اي صفا و پاکی آیینه?ها اي میان ? !« امیر جمعه » جمعه کی می?رسی اي
خلقی و نادیدنی بی سخن گویی هزاران گفتنی اي تمام عرش سرگردان تو نور خورشید از رخ تابان تو مهدي ثانی - خانی کدام
جمعه به ابهام خاك می?باري زمین و خاك پر از اشتباه تقصیرند مرضیه مختارنژاد جمعه?ها با عشق و یک دنیا امید ندبه خوانم
ندبه گویم با امید عصر جمعه می?شود دلها غمین لیک امید ظهورت اي امین غصه را از سینه بیرون می?کند آه عشقت?با دلم
چون می?کند فرشته خوه الا اي عطر دین ما کجایی ؟ شه خضرانشین ما کجایی؟ مذاب کوره آهنگرانم به یادت جمعه?ها در
جمکرانم تو را احوال می?پرسم زمردم چه در سهله، چه در کوفه، چه در قم احمد عزیزي خواب دیدم ;خارها بی?حس شدند
ناگهان ;گلها همه نرگس شدند آسمان از هشت?سو آیینه ریخت از تمام هفت روز آدینه ریخت ناگهان دروازه مشرق شکافت
عشق آمد، سینه منطق شکافت خلیل ذکاوت در پشت قاب چشم تو تفسیر می?شود آیینه?هاي باکره جمعه، با وضو بوي لطیف دانه
سیبی که می?وزد یادي است تا دقایق شبهاي روبرو یزدان خوشحال شرفشادهی کدام جمعه؟ ندانسته?ام ولی پیداست که آن ودیعه
پروردگار در راه است دلم خوش است میان شکنجه پاییز چه باشم و چه نباشم بهار در راه است محمود سنجري هر جمعه دلم اسیر
دیدار تو بود اندیشه پر از هجوم افکار تو بود تا در شب آدینه نشستم به نماز هر ذره شب نشان اسرار تو بود اسفندیار زرکوب اي
کاش شود چون تو بباریم همه در ذهن کویر، گل بکاریم همه گفتند که یک جمعه تو خواهی آمد تا آمدنت در انتظاریم همه ندا
جمالی خیره به آدینه?ام تا که نمایان شوي در دل آدینه?ها چند بسوزانیم احمد رضا کیماسی دل در گرو مهر تو آدینه نشین است
مهرت به یقین آینه?دار دل و دین است سرچشمه الطاف خدا در نفس توست با نام تو فریاد عدالت چه قرین است دکتر فرشید
علیزاده اي تو خورشید صبح آدینه ظلمت از دل ستردنم هوس است همچو؟ هزار مرتبه من پیش پاي تو مردنم هوس است امیرعلی
مصدق سحر شد یار بی?همتا نیامد یگانه منجی دلها نیامد نهاد آدینه را موعود دیدار دوصد آدینه رفت اما نیامد عبدالرحیم سعیدي
راد جمعه?اي دیگر به دنیا آمده بی صدا مانند فردا آمده دل، غم شب را هویدا می?کند خویش را در غصه پیدا می?کند سروناز
بهبهانی باز به انتظار تو جمعه غروب می?شود اگر بیایی از سفر، آه، چه خوب می?شود زهرا غلامزاده از آن آدینه روزي که به
مستان باده پیمایی هر آدینه به دنبال تو و پیمانه می?گردم رضا قاسم زاده صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد بی تو حتی
مهربانی حالتی از کینه دارد بی?تو می?گویند تعطیل است کار عشقبازي عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد!؟ قیصر امین?پور
آدینه بر آدینه گذشت و خبري نیست من منتظر صبح درخشان تو هستم چون خانه بدوش شب هجران تو گشتم آشفته?تر از موي
صفحه 50 از 62
پریشان تو هستم محمداسماعیل توسل - آشفته زلال نور آیینه، بهار صبح آدینه تو اي نور هدایت، اي زلال سبز دریایی گل شوق
تو می?بارد، دمادم ابر چشمانی خوش آن ساعت! که از رخسار ماهت پرده بگشایی نسترن قدرتی تاکی سکوت و خامشی؟ وقت
است وقت?سرخوشی وقت است?بیرون افکنم،از کنج دل گنجینه را دست از وجودم شسته?ام،از زندگانی خسته?ام تا منتظر
بنشسته?ام، من صاحب آدینه را محبوب دل، معشوق جان، از انجماد آسمان اي ماه من بیرون بیا، روشن کن این آیینه را علیرضا
برزگر هزار جمعه به یادت دلم بهانه گرفت عنایتی به دل من کن اي کرانه سبز! قسم به نیمه شعبان که ماه آن ماهی شب و سحر به
تو اندیشم اي یگانه سبز حجت?الله عزیزي - پیام من به همراه نسیم همسفر با گل سرخ، پا به پاي صلوات جمعه را می?جویم
می?وزد از طرف قبله سجاده من نفس صبح بهار عطر یک جمعه سبز بوي یک باغ امید. رنجبر گل محمدي صبحگاه جمعه آفتاب
هاي ما طلوع می?کند آنکه شب، پس از دعا با سرود اشتیاق، نغمه امید، خواب رفته است، روزي را به شوق ?« ندبه » یاد تو، ز
دیدنت?شروع می?کند. اي تو معنی امید و آرزو! جواد محدثی
طاووس باغ
بخش پایانی مریم ضمانتی?یار پیرمرد او را با محبت?بدرقه کرد. اسبی هم به او داد تا خودش را به بغداد برساند. خبر در تمام
سامرا پیچیده بود و مردم از صبح خیلی زود آماده بدرقه اسماعیل به سمت?بغداد شده بودند. اسماعیل دلش می?خواست هر چه
زودتر خودش را به سیدبن طاووس برساند. او که در غربت و درد و بی?پناهی، پناهش داده بود و باعث این دیدار باصفا و
رستگاري اسماعیل شده بود. در میان بدرقه پرشور مردم سامرا، راهی بغداد شد و بدون وقفه اسب تاخت... روز بعد با شوق و
هیجان شدیدي که قلبش را می?لرزاند به بغداد رسید. از دور به پل بغداد که رسید دستش را سایه?بان چشمانش کرد. چشمانی
که هنوز هر لحظه به یاد آن دیدار آسمانی پر از اشک می?شدند. سیل جمعیت?سر پل منتظر او بودند و هر مسافري که می?رسید
اسم و خصوصیاتش را می?پرسیدند. اسماعیل به جمعیت که رسید همه با هم سؤال?بارانش کردند. با همان چشمان اشک?آلود و
بغضی که گلویش را می?فشرد، سر تکان داد و گفت: من اسماعیلم... اسماعیل بن حسن هرقلی، همانکه منتظرش بودید... همانکه
مولایش او را شفا داده... با شنیدن این جملات، مردم که او را شناختند، از هر سو به سویش هجوم بردند و هر کس می?کوشید تا
دستش را بر سر و روي او بکشد... هجوم جمعیت اسماعیل را از اسب فرود آورد و کم مانده بود زیر دست و پاي مردم زمین
بخورد که ناگهان از میان فریادهاي جمعیت صدایی آشنا شنید که نام او را می?برد. سید بن طاووس بود که با جمعی از دوستانش
به استقبال او آمده بود. با همه وجودش فریاد زد: سید... سید... سید با شتاب جلو آمد. مردم به احترامش راه باز کردند. سید به
اسماعیل که رسید از اسب پیاده شد و اسماعیل جوان را در آغوش گرفت و با چشمانی اشکبار سر و صورتش را غرق بوسه کرد نه
از آن جهت که دردش شفا یافته بود ;از آن رو که صاحب?الامر را زیارت کرده بود. اسماعیل همچون پسري که بعد از یک
دوران پر از درد و رنج?به آغوش پدر رسیده باشد، بغضش ترکید. سر بر شانه سید با صداي بلند گریه کرد. سید چشمان اشکبار
و اسماعیل قدرت ? « به فداي چشمانی که سعادت دیدار مولا را داشته » : اسماعیل را بوسه?باران می?کرد و زیر لب مدام می?گفت
سید اسماعیل را از خود جدا کرد و «... سید، امام تو را فرزند خود خطاب کرد... تو چه کرده?اي که » : تکلم نداشت که بگوید
گفت: تو شفا یافتی؟ اسماعیل سر تکان داد. سید که خود شاهد رنج غربت و درد اسماعیل بود روي زخم را باز کرد و چون اثري
از آن غده چرکین ندید، فریادش به گریه بلند شد و لحظه?اي نگذشت که از هوش رفت. اسماعیل آشفته سر سید را بغل گرفت.
قطره?هاي اشک از چشمان اسماعیل بر سر و روي سید می?بارید و اسماعیل آرام با خودش زمزمه می?کرد: تو از شفا یافتن من به
دست?حضرت به این حال و روز افتادي، من چه بگویم که با چشمانم او را دیدم، با گوشهایم صداي نازنینش را شنیدم و با
دستهایم پا و رکابش را گرفتم و بوسیدم... سید آرام آرام به هوش آمد و با کمک اسماعیل و دیگر دوستانش بلند شد و به شانه
صفحه 51 از 62
اسماعیل تکیه داد. هنوز سید سوار بر اسب نشده بود که سواري بسرعت?به سمت جمعیت آمد. از اسب پیاده شد. موج جمعیت را
شکافت و خودش را به سید و اسماعیل رساند و گفت: وزیر پیغام داده که امر ما را اطاعت کرده?اي یا نه؟ سریعا خبرش را بیاور.
فرستاده وزیر منتظر پاسخ سید نشد و با سرعت از میان جمعیت گذشت و سوار بر اسب شد و از آنجا رفت. سید رو به اسماعیل
گفت: ناظر بین?النهرین پیکی به بغداد فرستاد و خبر شفایافتن تو را به خلیفه داد. خلیفه خبر را به وزیرش داده بود و او هم قبل از
آمدن تو مرا طلبید و گفت از سامرا کسی می?آید که خداوند بوسیله حضرت بقیۀ?الله او را شفا داده و او با تو آشناست. به دیدنش
برو و زود خبرش را براي ما بیاور... همینکه فهمیدم تو شفا یافته?اي مردم را به اینجا رساندم. اما می?بینی که وزیر صبر ندارد و
نمی?گذارد به حال خودمان باشیم. اینها تا از صحت ماجرا مطمئن نشوند راحتمان نمی?گذارند. اسماعیل دست?سید را در دست
گرفت و گفت: ولی من... من از سوي صاحب?الامر براي تو پیغامی دارم. دل سید فرو ریخت و پرسید: براي من؟... دست?سید
میان دست اسماعیل شروع به لرزیدن کرد. اسماعیل دست او را گرمتر فشرد و گفت: نمی?دانم چه کرده?اي که به این مقام
رسیده?اي. سید با صدایی که از شوق و هیجان می?لرزید التماس کرد: حرف بزن حضرت چه فرمود؟ - آقا به من فرمود: وقتی به
بغداد رسیدي مستنصر خلیفه عباسی تو را می?طلبد و به تو عطایی می?دهد، از او قبول نکن... سید دستش را روي قلبش گذاشت.
آهی جانسوز کشید و اشکهایش یکپارچه فرو ریختند: بعد؟... - بعد فرمود: به فرزندم رضی بگو... قلب سید براي لحظاتی چنان
شروع به تپیدن کرد که حس کرد هر آن از سینه?اش خارج می?شود. اسماعیل با چشمان اشک?آلود به صورت سید خیره شد و
دوباره گفت: فرمود به فرزندم رضی بگو که نامه?اي براي علی?بن عوض درباره تو بنویسد و من... سید صیحه?اي از دل کشید و
از هوش رفت. قلبش گویی گنجایش این همه شادمانی و سرور را نداشت و لحظاتی او را به آسمان برد تا جسم خاکی?اش بتواند
این بار عظیم روح را تحمل کند... بر جمعیت?بی?خبر از آنچه بین سید و اسماعیل گذشته بود، هر لحظه افزوده می?شد. علیرغم
میل قلبی?شان بناچار راهی خانه وزیر شدند. وزیر هم علیرغم خواست قلبی?اش بنا به امر خلیفه از آنها استقبال کرد اما رو به
اسماعیل کرد و با لحنی سرد گفت: این چه حکایتی است که در همه بغداد و سامرا پیچیده؟ قصه?ات را مو به مو برایم نقل کن.
اسماعیل نگاهی به سید انداخت و همه ماجرا را گفت. وزیر چند قدم از او دور شد و از پنجره اتاق به آسمان نگاه کرد و با خود
اندیشید: اینها دیگر چگونه آدمهایی هستند؟! رویش را به طرف اسماعیل و سید برگرداند و گفت: باید مطمئن شوم که براي کسب
شهرت از خودت قصه?اي نساخته باشی. لبهاي اسماعیل لرزید. حرفی نزد. سید سر به زیر انداخت. وزیر فرمان داد همه اطبا بغداد
که قبلا اسماعیل را دیده?اند هر جا که هستند سریعا خودشان را به او برسانند. فرستادگان وزیر در بغداد پراکنده شدند تا هر کدام
طبیب و جراحی را فرا بخوانند. اسماعیل بناچار در کنار سید منتظر ماند. وزیر اجازه مرخص شدن به آنها را نداد و تاکید کرد تا
اطمینان کامل از ماجرا، آنها حق خروج از خانه او را ندارند. او هم مثل ناظر بین?النهرین در صدد گزارش دادن عین ماجرا به خلیفه
بود. اطبا که خبر شفا یافتن اسماعیل را شنیده بودند با پیغام وزیر سراسیمه و هیجان?زده یکی بعد از دیگري از راه رسیدند. به جاي
آن چهره دردکشیده و رنجور اسماعیل، چهره?اي شاداب اما اشک?آلود دیدند. همه با هم حرف می?زدند و نمی?توانستند
هیجان و شگفتی خود را پنهان کنند. با آنکه می?دانستند وزیر مامور خلیفه سنی مذهب بغداد است. وزیر براي آرام کردن آنها،
اخمهایش را در هم کشید. گرهی به پیشانی?اش انداخت و آمرانه پرسید: شما این مرد را می?شناسید؟ همه گفتند: بله. وزیر
پرسید: آیا قبلا او را دیده?اید؟ موسی بزرگ اطبا گفت: بله او مبتلا به زخمی بود که در ران پاي چپش عفونت?شدیدي کرده
بود. - علاج او را چه تشخیص دادید؟ - علاج او منحصرا در عمل کردن پاي او بود و گفتیم که اگر او را جراحی کنیم مشکل
است زنده بماند، چون غده در قسمت?حساسی روي رگ پایش رشد کرده بود. - بر فرض که جراحی می?شد و زنده می?ماند.
چقدر زمان لازم بود تا جاي زخمش خوب شود؟ - لااقل دو ماه. ولی جاي آن سفید و بدون آنکه مویی در آنجا بروید، باقی
می?ماند. - شما چند روز پیش زخم او را دیده?اید؟ - ده روز قبل او را معاینه کردیم. وزیر با چهره?اي در هم کشیده از شنیدن
صفحه 52 از 62
پاسخهاي صریح موسی و تایید همه اطبا گفت: همگی جلو بیایید و پاي این مرد را دوباره ببینید. لباس اسماعیل را کنار زد و اطبا
متعجب نگاهی به جاي خالی غده و نگاهی به چشمان درخشان و اشکبار اسماعیل انداختند. سید هم کمی آن طرفتر ایستاده بود و
آرام اشک می?ریخت. اسحاق بین آنها پزشک مسیحی بغداد بود. با دیدن پاي اسماعیل با شگفتی گفت: به خدا قسم این معجزه
حضرت مسیح است. سید زیر لب گفت: مسیح هم به فداي مولاي ما می?شود و نمازش را به او اقتدا می?کند... وزیر با دیدن
شگفتی و هیجان اطبا روي پاي اسماعیل را پوشاند و از آنها دور شد. پشت?به جمع جراحان بغداد، اسماعیل و سید بن طاووس رو
به پنجره ایستاد و از شدت خشم فقط توانست زیر لب بگوید: همگی مرخصید... چند روزي بود که اسماعیل مهمان سید بن
طاووس بود و سید همانگونه که حضرت امر فرموده بود، براي علی بن عوض، نامه?اي نوشته و فرستاده بود و منتظر پاسخ او بود.
اسماعیل در خانه سید بیش از همه جا و همیشه احساس آرامش می?کرد. خادم که تازه در خانه را باز کرده بود به اتاق آمد و
گفت: آقا فرستاده وزیر است. سید با دلخوري گفت: دست از سرمان برنمی?دارند. اسماعیل گفت: صاحب?الامر پیش?بینی
فرموده بود که خلیفه احضارم می?کند. وزیر حتما براي همین کار مرا خواسته. حدس اسماعیل کاملا درست?بود. وزیر اسماعیل را
احضار کرده بود تا با هم به قصر مستنصر بروند. خلیفه که تمام ماجرا را شنیده بود از وزیر خواسته بود تا اسماعیل را به دیدنش
ببرد. فرستاده وزیر منتظر ماند تا سید و اسماعیل آماده رفتن شوند. وزیر به محض دیدن آنها، همراهشان شد چون ي?دانست?خلیفه
بیش از این نمی?تواند صبر کند. با ورود آن سه نفر به قصر، خلیفه به استقبالشان آمد و گفت: تو که هستی جوان که قصه?ات
دهان به دهان می?گردد و آوازه?ات به همه جا رسیده؟ اسماعیل گفت: بنده?اي از بندگان خدا هستم، اسماعیل بن حسن هرقلی.
- جریانت را کامل برایم بگو؟ اسماعیل همه ماجرا را گفت و ماجراي جمع کردن اطبا توسط وزیر را هم افزود. خلیفه دقایقی
طولانی به آنچه شنیده بود فکر کرد و بعد به خادمش فرمان داد تا کیسه پولی را که هزار دینار در آن بود به اسماعیل بدهد. خادم
بسرعت کیسه را حاضر کرده و به اسماعیل داد. اسماعیل نگاهی به سید انداخت و گفت: من نمی?توانم آن را بپذیرم. خلیفه با
تعجب پرسید: چرا نمی?پذیري؟ از که می?ترسی؟ اسماعیل سر بلند کرد و گفت: از کسی نمی?ترسم. اطاعت امر کسی را
می?کنم که مرا شفا داده. - من متوجه منظورت نمی?شوم. - صاحب?الامر به من فرمود: وقتی به بغداد رسیدي مستنصر خلیفه
عباسی تو را می?طلبد و به تو عطایی می?دهد، از او قبول نکن. رنگ خلیفه سرخ شد. بشدت از اسماعیل رو برگرداند.
شگفت?زده از پیش?بینی صاحب?الامر و مکدر از امر کردن او به نپذیرفتن هدیه... اسماعیل به طرف در به راه افتاد و منتظر حرفی
از خلیفه نشد. سید لبخندي به روي اسماعیل زد. خادم متعجب کیسه هزار دیناري که از سوي اسماعیل رد شده بود را در دست
گرفته و ایستاده بود. تا به حال هرگز ندیده بود کسی به این راحتی هدیه خلیفه را رد کند. خلیفه پشت?به خادم و حاضران قصر
ایستاده بود و به فکر فرو رفته بود. لحظه وداع براي هر دوي آنها سخت?بود، اما براي اسماعیل سختتر، او غریب و دردمند آمده بود
و حالا تندرست و شادمان برمی?گشت و این تحول بزرگ را مدیون اعتبار و آبروي سید بود. با بدرقه سید و مردم، اسماعیل به
هرقل بازگشت و سید در حله باقی ماند. این اولین باري نبود که او مورد لطف و محبت صاحب?الامر قرار می?گرفت و دلش از
این بابت?سرشار شوق شده بود. اما این اولین بار بود که خلیفه اینطور از نزدیک متوجه مقام و منزلت?سید شده بود. این بود که
هنوز چند روزي از رفتن اسماعیل به هرقل نگذشته بود که فرستاده?اي به خانه سید فرستاد و او را به دربار احضار کرد. سیدبن
طاووس از این کار بشدت احساس خطر کرد و دریافت که خلیفه بعد از این ماجرا آرام نمی?گیرد. فرستاده خلیفه منتظر ماند تا او
آماده سفر شود و فاصله حله تا بغداد لحظه?اي از او دور نشد تا او را به قصر خلیفه رساند. مستنصر با دیدن او در قصر بظاهر
خودش را بسیار شادمان نشان داد. او براي تحکیم حکومتش به وجود شخصیتی چون سید بن طاووس بشدت نیاز داشت. با دیدن
سید، به احترام او از جا برخاست و گفت: - ابن طاووس، آوازه تو در تمام بلاد اسلامی پیچیده و من انتظار دارم که مردم بیش از
اینها از وجود شخصیتی چون تو بهره?مند شوند. سید که از نیت?خلیفه آگاه بود عکس?العملی نشان نداد. خلیفه از
صفحه 53 از 62
حالت?بی?تفاوت سید در برابر تعریف و تمجیدهایش عصبی شد و بدون مقدمه با لحنی محکم گفت: - تو باید مقام
شیخ?الاسلامی، مرا بپذیري. سید جا خورد: خلیفه! اگر مرا معاف کنی ممنون می?شوم. خلیفه از جواب صریح سید برآشفت: تو
می?دانی این مقام چقدر در دربار ما ارزشمند است و من هر کسی را شایسته آن نمی?دانم! سید بن طاووس سکوت کرد. مستنصر
را بپذیر با این مقام می?توانی به امور سادات بپردازي. سید ? « نقابت » در حالی که مرتب پیش چشم او قدم می?زد گفت: پس مقام
آهسته گفت: من نمی?خواهم به این طریق به دستگاه حکومت مرتبط شوم. مستنصر خشمگین گفت: حتی رسیدگی به امور سادات
را هم رد می?کنی؟ آنها که دیگر از خودتان هستند. - من رسیدگی به امور سادات را رد نمی?کنم. نمی?خواهم کار حکومتی
داشته باشم. وزیر که درماندگی خلیفه را در جواب دید گفت: ابن طاووس این مقام و منصب را قبول کن و آنچه خداوند راضی
است و می?پسندد عمل کن. سید با لحنی مطمئن و محکم گفت: تو چرا در پست و وزارتی که داري به آنچه که پروردگارت را
خشنود می?سازد عمل نمی?کنی؟ اگر در این دستگاه چنین شیوه?اي ممکن بود تو به آن عمل می?کردي. وزیر درمانده?تر از
خلیفه در پاسخ سر به زیر انداخت و مستنصر که از بیباکی سید به ستوه آمده بود گفت: - تو با من همکاري نمی?کنی در حالی که
سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شدند و منصب و مقام پذیرفتند. آیا تو آنها را ستمگر می?دانی یا معذور می?شماري؟
حتما و بدون تردید آنها را معذور می?دانی، پس تو هم مانند آنان معذور خواهی بود. داخل کار شو و مقام را بپذیر. سید گفت:
سید مرتضی و سید رضی در روزگار آل?بویه زندگی می?کردند که ملوکی شیعه بودند و در برابر خلفایی قرار داشتند که مخالف
اعتقاد آنان بودند. به این جهت ورود آنها در حکومت?با خشنودي و رضاي پروردگارشان همراه بود. مستنصر اصرار و پافشاري
بیش از این را، صلاح ندانست. وزیر هم با نگاهش به خلیفه فهماند که همین نظر را دارد. سید بن طاووس با آنکه
می?دانست?سرپیچی از امر خلیفه برایش بسیار گران تمام می?شود، ولی دل به صاحب و مولایش بست و از قصر خارج شد.
خلیفه سکوت سنگین فضا را شکست و گفت: می?دانی که امثال سید بن طاووس مقام و منزلتشان را بخاطر صاحب?الامر دارند. -
بله همین طور است. - این مقام و منزلت?با هیچ ترفندي از میان نمی?رود. وزیر به تایید سر تکان داد. خلیفه عصبی?تر گفت: و
نمی?توانیم از هیچ راهی اینها را به خودمان مرتبط کنیم. باز هم وزیر سر تکان داد. خلیفه عصبانی فریاد زد: پس چه باید کرد؟
وزیر در برابر فریاد خشمگین خلیفه جرات اظهار نظر پیدا نکرد. خلیفه پرسید: اصلا این طاووس کیست که حتی نامش هم زیباست.
وزیر ناخواسته لبخندي زد و گفت: می?گویند یکی از اجدادش محمد بن اسحاق بسیار نیکوصورت بوده، براي همین او را طاووس
می?نامیدند و فرزندانش هم به ابن طاووس شهرت یافته?اند. خلیفه دستهایش را به هم کوبید و گفت: کاش می?فهمیدم چه رازي
بین این شیعیان است. این ابن طاووسها نسبشان به که می?رسد؟ وزیر سر به زیر و آهسته گفت: با سیزده واسطه از طرف پدرش
موسی بن جعفر بن طاووس به حسن بن علی بن ابی?طالب می?رسد و از طرف مادر به حسین بن علی?بن ابی?طالب. خلیفه
خشمگین از وزیر دور شد و گفت: این ابوتراب چه نسلی از خودش باقی گذاشته؟... وزیر سکوت کرد و جوابی نداد. خلیفه
برگشت و گفت: راحتش نمی?گذارم. دست از سر ابن طاووس بر نمی?دارم. او باید به دربار ما بپیوندد... فتح به اتاق درس سید
آمد و گفت: آقا فرستاده خلیفه است. غم به دل سید نشست. بعد از آن همه صحبت امیدوار بود خلیفه متقاعد شده باشد. اما انگار
نشده بود. دوباره سیدبن طاووس به کاخ مستنصر احضار شد. به کاخ که رسید بدون اینکه خلیفه حرفی بزند سید گفت: - من
حرف آخرم را زدم. خلیفه نگاهی خشمگین به سید انداخت و گفت: الآن وضعیت فرق می?کند. خبر را که شنیده?اي، مغولان
دست?به شورش زده?اند و اوضاع بلاد تحت?حکومت ما بشدت نگران کننده است. می?خواهم ماموریتی را به تو محول کنم.
سید با تعجب پرسید: ماموریت؟ - از تو می?خواهم به عنوان سفیر من نزد مغولها بروي و با آنها گفتگو کنی. شاید با منطق و
استدلال تو دست از حمله به بغداد بردارند و حکومت ما هم از خطر آنان حفظ شود. نمایندگی خلیفه براي من نتیجه?اي جز
ندامت و پشیمانی ندارد. خلیفه از اینکه سید این همه صریح حرفش را زد بشدت جا خورد. گر چه با صراحت او آشنا بود. سید
صفحه 54 از 62
ادامه داد: اگر در ماموریتم موفق شوم پشیمان خواهم شد و اگر پیروز نشوم باز هم پشیمان می?شوم خلیفه با تعجب پرسید: مگر
می?شود؟ - بله اگر موفق شوم تا آخر عمر دست از سرم برنمی?داري و مرا به عنوان سفیر خود به همه جا می?فرستی و با این کار
از بندگی و عبادت پروردگارم باز می?مانم. اگر موفق نشوم حرمتم از بین می?رود و بهانه?اي براي آزار و اذیتم به دست
می?آوري... از همه اینها گذشته اگر من سفارت تو را بپذیرم دشمنان و بدخواهانم شایع می?کنند که سید بن طاووس رفته تا با
پادشاه مغول سازش کند و به یاري او دودمان خلیفه سنی مذهب را از بین ببرد. آن وقت تو باور می?کنی و کمر به نابودي من
می?بندي و مسمومم می?کنی... خلیفه سکوت کرد. وزیر پرسید: چاره چیست؟ سید گفت: استخاره می?کنم و هرگز برخلاف
استخاره عمل نمی?کنم. سید قرآنی را که همیشه همراه داشت گشود و آیه?اي که بر رد سفر حکم می?کرد آمد، آن را تلاوت
کرد و گفت: گفتم که برخلاف استخاره عمل نمی?کنم. خلیفه از او رو برگرداند و آهسته گفت: مرخصی... و بی?اختیار به یاد
پیغام صاحب?الامر به اسماعیل افتاد که امر کرده بود هدیه او را نپذیرد... سید دلتنگ از نقشه?هاي شوم مستنصر خلیفه عباسی و
لجاجتهاي وزیر او براي انتصابش به دستگاه خلافت?به خانه برگشت. گر چه هر طور بود آنها را راضی کرده بود که از حرفشان
بگذرند اما می?دانست?سرپیچی از فرمان خلیفه برایش گران تمام می?شود. تنها دلگرمی?اش وجود مقدس صاحب?الامر بود.
تمام شب در اندیشه نقشه?هاي خلیفه بود و با آنکه از بغداد آمده و خسته بود اما خواب به چشمش راه نمی?یافت. شب از نیمه
گذشته بود. هر وقت از بغداد به حله می?رفت?سر راهش شبی را در سامرا می?ماند و ماندن در سامرا دل او را راهی سرداب مطهر
می?کرد. نگاهی به آسمان انداخت. هنوز ستاره?ها، آسمان سامرا را نورباران کرده بودند و تا سحر فرصت داشت. وضو گرفت و
راهی سرداب مطهر شد تا نماز شبش را در آنجا بخواند. شاید حضور در آنجا از دلتنگی?اش بکاهد. جز نور ماه و درخشش
ستاره?ها، نور دیگري راهش را روشن نمی?کرد. همه در خواب بودند و تنها این دل سید بن طاووس بود که بی?قرار مولایش
بیدار بود. از پله?هاي باریک سرداب آهسته پایین رفت و در گوشه?اي قامت?به نماز شب بست. شب خلوتی بود و جز سید کسی
در سرداب مطهر نبود. تا نماز صبح ذکر گفت و آرام اشک ریخت. حال خوشی داشت که دلش نمی?خواست هیچ چیز آن حال
خوش را از او بگیرد. عمري با عشق مولایش زندگی کرده بود و در فراز و فرودها دست مهربان او را بر سر خود حس کرده بود و
در این سحرگاه آسمانی دلش سخت هواي مولایش را کرده بود. او که سید را فرزند خود می?دانست... هنوز سید سر به سجده
بعد از نماز داشت که صدایی شنید. صداي مناجات روحنوازي که خیلی برایش آشنا بود. صدایی که بارها شنیده بود و آن را خوب
می?شناخت. او صاحب?الامر بود که در آن سحرگاه روحانی در سرداب مطهر، دستهایش را رو به آسمان گشوده بود و آرام
خدایا! شیعیان ما از ما هستند و از بقیه طینت ما خلق شده?اند. آنها گناهان زیادي را به اتکا بر محبت?به ما و ولایت ما » : می?فرمود
کرده?اند. اگر گناهان آنها گناهانی است که در ارتباط با توست از آنها درگذر که ما را راضی کرده?اي و آنچه از گناهان آنها
در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح کن. خدایا آنها را در مقابل دشمنان ما بخاطر گناهانی که کرده?اند
در روز قیامت تقاص مکن. خدایا کارهاي آنها را در قیامت?به عهده ما بگذار، همانطور که امور آنها را در دنیا به عهده ما
گذاشته?اي. خدایا اگر اعمال آنها ناچیز و سبک?وزن است از اعمال خوب ما بردار و بر روي اعمال آنها بگذار و میزان اعمال
آنها را سنگین کن. خدایا این شیعیان ما از ما هستند و از زیادي گل ما خلق شده?اند و به آب ولایت ما عجین شده?اند. بخاطر
نجواي مناجات امام زمان، علیه?السلام، دل سید را آتش «... لطفی که به ما داري گناهانشان را به روي آنها نیاور و آنها را ببخش
زد. او که در خلوت سحرگاه سرداب سامرا براي شیعیانش اینگونه مهربان دعا می?کرد... سید بن طاووس زمانی توانست?سر از
سجده بردارد که دیگر نه صدایی بود و نه نجوایی. سید حال اسماعیل را داشت در لحظه?اي که امام در ساحل دجله از او دور شده
بود. سرش را به دیوار تکیه داد و به صداي بلند گریه کرد. آنچه خلیفه عباسی از آن وحشت داشت?به سراغش آمد و هولاکوي
مغول بغداد را تصرف کرد و چون آوازه سید بن طاووس را هر جا که رفته بود، شنیده بود، او را احضار کرد و به او امان?نامه داد و
صفحه 55 از 62
سید با امان?نامه هولاکو به زادگاهش حله بازگشت. مدتی بعد به مکه سفر کرد و در مکه کفنی تهیه کرد و در وقوف عرفات
کفنش را به کعبه و حجرالاسود متبرك کرده و بعد از آن به حرم پیامبر اکرم، صلی?الله?علیه?وآله، و قبور ائمه بقیع،
علیهم?السلام، رفت. در بازگشت?سفري به نجف و کربلا داشت و کفنش را به ضریح امام حسین، علیه?السلام، و حضرت علی،
علیه?السلام، نیز متبرك کرد. کفن را به ضریح ائمه کاظمین و سامرا، علیهم?السلام، و محل غیبت?حضرت مهدي، علیه?السلام،
برد و هر جا که مکان مقدسی یافت کفن را متبرك کرد و از پیامبر و ائمه، علیهم?السلام، خواست تا در حضور خداوند او را از
گرفتاریهاي آخرت نجات دهند و آنگاه به نجف رفت و در جوار جدش امیرالمؤمنین و پایین پاي والدینش دستور داد قبري حفر
کنند و وصیت کرد که او را در همین محل دفن کنند. سرانجام بعد از 75 سال زندگی پرثمر رضی?الدین ابوالقاسم علی?بن
موسی?بن جعفربن طاووس مشهور به سیدبن طاووس
پیرامون نام تو
مهدي مظفري ساوجی در بهت کلمات گنگ سرگردانم. می?خواهم به نام تو با شکوفه?هاي زلال غزل ترانه?اي بسازم عاشقانه،
سلیس و سبز. می?خواهم به خاطر تو همه واژه?ها را با حنجره دریا تلفظ کنم، می?خواهم آوازهاي خسته ماه را با نسیم حنجره تو
آشنا کنم. من در حوالی همین اندوه، همین اندوه پر ستاره عاشق شدم ;در حوالی همین رؤیا. من حنجره?ام را وقف سرودن آهنگ
آه تو کرده?ام. وقف ستاره?هایی که هنگام سپیده?دم، براي سجاده نیایش تو عطر و گلاب می?آورند، و در رقص اسپند و عود
تو را به تماشا و تجلی می?خوانند. من حنجره?ام را به ماه بخشیده?ام که صبورانه نخ آوازش را به ضریح انتظار تو گره زده است.
تو در میان خاطرات و خوابهاي گمشده، تو در میان ترانه?هاي سرشار از رود و رؤیا، تو در میان غزلهاي مالامال از راز و رؤیت گم
شده?اي. مرا توان سرودن نام تو نیست. حتی اگر تمام شاعران با همه کلماتشان بسیج?شوند باز هم حنجره?شان در تلفظ نام تو لال
می?ماند. در بی?ستاره?ترین شب قطبی نشسته?ام، بی?چراغ و غزل، کسی آواز می?خواند، کسی دارد براي شبهاي تنهایی ماه،
ستاره می?بافد. و من نمی?دانم چرا دیگر نسیم تو در حوالی بغض غزلهایم نمی?وزد. و من نمی?دانم چرا دیگر موسیقی گل سرخ
اندوه تو از پیراهن رؤیاهایم به گوش نمی?رسد. و من نمی?دانم چرا دیگر ماه به خواب واژه?هایم نمی?آید. اگر از من بپرسی،
اگر از شعرهایم بپرسی، اگر از این لاله?هاي شعله?ور در باد بپرسی، اگر از این پرنده?هاي خیس بی?آشیان بپرسی، خواهی دید
که اینهمه نگاه نگران بیهوده تو را آه نمی?کشند. با دستهاي آفتابی?ات بیا و شبهاي خاموش خاك را ستاره باران کن. ناگهان نام
تو در شعرم نقش می?بندد. قاصدکها پیرامون نام تو به رقص می?آیند. ناگهان واژه?ها آتش می?گیرند. پروانه?ها می?آیند، و
دسته دسته در تو گم می?شوند. و من پریشان و مبهوت، در هلهله قاصدکها و پروانه?ها دوباره تو را گم می?کنم. نالان و حیران به
تماشا می?ایستم. قاصدکها هنوز پیرامون نام تو می?چرخند، و پروانه?ها مدام در تو گم می?شوند. از آسمانی زلال می?آیی، با
عطري غریب. ناگهان زیبایی در نگاهت?سرشار از شکوفه می?شود. فرشته?ها در بهشت نیایش تو به سماع می?نشینند. ناگهان،
خاك در طلوع نسیمی فرح?بخش، به صبح نزدیکتر می?شود. زمین سرگردان?ترین سیاره این منظومه پریشان است. و ما هر روز
در تلفیق آدمها و آهنها متولد می?شویم، و در خاکهاي بیمار گندم می?کاریم و گناه می?درویم. و زمین دیگر به این قلبهاي
سیمانی عادت کرده است. و چشمهاي زمین دیگر حتی از رصد آسمان ناتوانند. و زمین دیگر از ما انتظار محبت ندارد، و می?داند
که در یکی از همین لحظه?هاي بی?رؤیا عقربه زنگ زده ساعتش شمارش معکوس را آغاز می?کند.
چند درهم براي تبرك
حاسبی می?گوید: ابوجعفر [مروزي] هزار دینار سهم امام، عجل?الله?تعالی?فرجه، فرستاده بود تا آن را به ناحیه مقدسه حضرت
صفحه 56 از 62
حجت، عجل?الله?تعالی?فرجه، تحویل دهم. همراه ابوالحسین محمد بن محمد بن خلف و اسحاق بن جنید که پیرمردي فرتوت بود
از بغداد خارج شدیم. قصد داشتیم در حومه بغداد آنجا که معمولا چوبداران اسب و استر کرایه می?دهند، سه الاغ کرایه کنیم.
ابوالحسین خورجینها را به دوش گرفت و حرکت کردیم وقتی به محل کرایه چهارپایان رسیدیم. الاغی براي کرایه نیافتیم. به
تو بارمان را همراه قافله ببر من هم سعی می?کنم حداقل الاغی براي اسحاق بن جنید بیابم تا بزودي به تو ملحق » : ابوالحسین گفتم
بعد از حرکت ابوالحسین الاغی یافتم. اسحاق سوار شد و خود را کنار قصر متوکل عباسی که در سامرا بنا شده بود به قافله و «. شویم
او «. باید خدا را به خاطر این خدمتی که می?کنی شکر کنی » : ابوالحسین رساندیم. به ابوالحسین [که بسیار خسته شده بود] گفتم
وقتی به سامرا رسیدیم آنچه با خود داشتیم به وکیل حضرت، «. دوست دارم همیشه مشغول این خدمت?باشم » : گفت
عجل?الله?تعالی?فرجه، تحویل دادیم. او در حضور من همه را در دستمالی نهاده و آن را به وسیله غلام سیاهی براي حضرت،
عجل?الله?تعالی?فرجه، فرستاد. هنگام عصر ابوالحسین بقچه کوچکی براي من آورد. صبح هنگام وکیل حضرت،
آن غلام سیاه که بقچه را آورده بود، این چند درهم را به » : عجل?الله?تعالی?فرجه، که ابوالقاسم نام داشت?با من در خلوت گفت
من آن را گرفتم. وقتی از اطاق خارج شدم، قبل از ? « من داد و گفت که آن را به کسی که بقچه را هنگام عصر براي تو آورد بدهم
هنگامی که با هم کنار قصر متوکل بودیم آرزو کردم » : اینکه من حرفی بزنم یا اینکه از آنچه نزد من بود اطلاعی داشته باشد، گفت
که ایکاش از طرف حضرت، عجل?الله?تعالی?فرجه، چند درهم تبرکا به من عنایت می?شد، چون امسال اول سالی است که همراه
پس اینها را بگیر که خداوند آن را به تو عطا نموده » : تو به سامره و بیت?حضرت، عجل?الله?تعالی?فرجه، آمده?ام. من هم گفتم
333 ;کمال?الدین - صدوق - ر.ك: بحار - ج? 51 - ص? 332 «. است
در مطبوعات
پایگاههاي حضرت ولی عصر(عج) بر روي شبکه اینترنت علاقه?مندان و ارادتمندان حضرت ولی عصر، عجل?الله?تعالی?فرجه، در
هر زمانی که مجال اظهار ارادت به ساحت آن منجی موعود را یافته?اند احساسات پاك خود را بروز داده?اند. در عرصه هنر، با
طرحها و نگاره?ها و در حوزه ادبیات، با ارائه آثار ماندگار و - اکنون - در پهنه بزرگراههاي اطلاعاتی، با تاسیس پایگاه و ایجاد
سایتهاي اینترنتی، آوازه این حجت پنهان خدا را به گوش جهانیان می?رسانند. چند پایگاهی که در زیر به آن اشاره می?شود،
مختصري از دهها پایگاه به ثبت رسیده به نام حضرت مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه، می?باشد که ذکر همه آنها در این مقال
www. : نشانی (Imam Mahdi) : نمی? گنجد. 1- پایگاه امام مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه نام انگلیسی
گزینه?ها: درباره امام مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه ;حاوي مطالب و اطلاعات مفید: 1- امام پنهان شده imammehdi.org
کیست؟ اسامی امام، علیه?السلام، غیبت?یعنی چه؟ اهداف امام غایب چیست؟ 2- تولد امام دوازدهم مادر ایشان کیست و رابطه
ایشان با مسیح، علیه?السلام، چیست؟، تولد امام غایب ; 3- احادیث مربوط به امام غایب بیانیه قرآن، احادیث منسوب به پیامبر،
صلی?الله?علیه?وآله،احادیث منسوب به ائمه،علیهم?السلام ; 4- چگونه و چرا امام، غایب شد؟ غیبت صغري، نائبان امام در خلال
- غیبت صغري، غیبت کبري ; 5- رابطه امام با شیعیان ; 6- زندگی طولانی امام، معجزه و زندگی طولانی، امام غایب کجاست؟ 7
کجا و چه وقت امام مهدي به غیبت?خود پایان خواهد داد؟ ( 5 زیرمجموعه ;) 8- دروغگویانی که ادعاي مهدویت کرده?اند ; 9- با
- ظهور امام، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ( 10 زیرمجموعه ;) 10 - چگونگی جهان در حکومت فرمانرواي جدید ( 16 زیرمجموعه ;) 11
Mehfil-e-) : طول مدت حکومت امام ( 2 زیرمجموعه). 2- پایگاه محفل امام زمان، عجل?الله?تعالی?فرجه نام انگلیسی
تصویر مسجد جمکران در صفحه اصلی، ویدئوي مسجد www.almahdi.co.uk : نشانی ((Imame Zamana (a
جمکران، عریضه از طریق اینترنت، ترجمه دعاي عریضه، مسابقه امام مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه، سامراء، برنامه?هاي محفل
صفحه 57 از 62
امام زمان، عجل?الله?تعالی?فرجه، صوت، تصویر ویدئویی، معجزه آري یا خیر؟! تقویم حوادث، صفحه سؤال، ارجاعهاي اسلامی
مرتبط دیگر، زیارت، اخبار و نظرات، کتابخانه اسلامی اهل?بیت، صفحه خردسالان، آخرین تاریخ به روز درآوردن سایت: 15
نوامبر 1999 شمارشگر 41151 بعلاوه گزینه?هاي بیشتر) 3- پایگاه امام مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه، رهبر بشریت نام انگلیسی:
نسخه www.al-islam.org/mahdi/nontl/toc.htm : نشانی Al-Imam al-Mahdi The leafer of humanity
این پایگاه نیز وجود دارد که با زدن گزینه مربوط به آن در دسترس قرار (Version Transliterated ) نویسه گردانی شده
می?گیرد. گزینه?ها: مقدمه مترجم، مقدمه نویسنده ;فصل 1- اعتقاد به حضرت مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه ;شامل 10
زیرگزینه ;فصل 2- مدعیان مهدویت ;شامل 4 زیرگزینه ;فصل? 3- مهدویت و یهودیها ;شامل 12 زیرگزینه ;فصل 4- جهان
نامرئی و امام زمان، عجل?الله?تعالی?فرجه ;شامل 8 زیرگزینه ;فصل 5- پس از امام حسن عسکري، امام که بود؟ شامل 5
زیرگزینه ;فصل? 6- آیا یک پسر 5 ساله می?تواند امام شود؟ شامل 12 زیرگزینه ;فصل? 7- چرا غیبت در دو مرحله بوده است؟
- شامل 11 زیرگزینه ;فصل 8- کتب اهل سنت درباره شخصیت امام زمان، عجل?الله?تعالی?فرجه ;شامل 4 زیرگزینه ;فصل? 9
تحقیق درباره طول عمر بشر ;شامل 11 زیرگزینه ;فصل 10 - اقامتگاه حضرت امام زمان، عجل?الله?تعالی?فرجه ;شامل? 6
زیرگزینه ;فصل 11 - آمادگی ذهنی مردم فرج امام زمان را میسر می?کند ;شامل? 3 زیرگزینه ;فصل 12 - امام چگونه خواهد
- دانست که زمان ظهور فرا رسیده است؟ شامل 11 زیرگزینه ;فصل? 13 - بررسی بیشتر در احادیث ;شامل 5 زیرگزینه ;فصل 14
علائم ظهور امام مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه ;شامل 20 زیرگزینه. 4- پایگاه امام المهدي المنتظر، عجل?الله?تعالی?فرجه نام
نشانی: Imam Mohammad Al-mehdi Al-montadar : انگلیسی
مشخصات کامل امام، عجل?الله?تعالی?فرجه، www.Kuwait.net/°alar/html/imams/imam-12/mehdi.html
حاوي چند گزینه به صورت فوق متن: 1- شیعیان ; 2- امام حسن عسکري، علیه?السلام ; 3- کربلا ; 4- ظهور امام المهدي،
عجل?الله?تعالی?فرجه ; 5- چهارده معصوم، علیهم?السلام. 5- پایگاه مستندات اهل سنت درباره امام مهدي،
نشانی: (Sunni Documentation on Imam Al-Mahdi (AS : عجل?الله?تعالی?فرجه نام انگلیسی
این پایگاه با وجود اینکه فقط حاوي متن است و هیچ گونه ارجاع، al_islam.org/encylopedia/chapter2/2html
ندارد، مشتمل بر مطالب بسیار زیاد و مفیدي درباره امام زمان می?باشد. پس از مقدمه?اي (hypertext) گزینه، و فوق متن
مبسوط، فهرست 21 کتاب مرجع اهل سنت در رابطه با امام مهدي، عجل?الله?تعالی?فرجه، آمده است. سپس براي هر حدیث نقل
شده در رابطه با امام زمان، علیه?السلام، منابع و ماخذ اهل سنت را براي آن حدیث فهرست می?کند. به نقل از ویژه?نامه پنجمین
نمایشگاه سراسري نرم?افزار علوم اسلامی، 7 آذرماه 1378 قرار دادن وقت دعا براي دانش?آموزان در آمریکا با افزایش خشونت و
رفتار ناسالم در محیط مدارس آمریکا مسؤولان به نقش مذهب توجه نشان می?دهند. روزنامه واشنگتن پست نوشت: مجلس سناي
ایالت ویرجینیا بخشنامه?اي تدوین کرد که همه مدارس دولتی در این ایالت را ملزم می?سازد که یک دقیقه در آغاز وقت هر روز
مدرسه را به سکوت و دعا اختصاص دهند. قانون اساسی آمریکا، آموزش مذهبی یا اجراي مراسم مذهبی توسط مدارس را ممنوع
ساخته است اگر چه دانش?آموزان بطور انفرادي یا گروهی مجاز به صرف وقت آزاد خود براي فرایض مذهبی هستند. در طی
شش ماه اخیر ایالتهاي آمریکا، با توجه به قتلهاي فجیعی که در مدارس این کشور رواج یافته بود، یکی پس از دیگري اقدام به
تخصیص دقایقی از وقت مدرسه به دعا نمودند. در حال حاضر حدود نصف ایالتهاي آمریکا اجازه دعاي صحبگاهی به
دانش?آموزان می?دهند. آنچه در بخشنامه اداره آموزش و پرورش ویرجینیا الزامی شده است?یک دقیقه سکوت است. ولی هدف
آن است که دانش?آموزان این یک دقیقه را صرف دعا یا تامل درونی نمایند. بر پایه این گزارش در حالیکه برخی گروهها مدعی
هستند مقررات جدید مغایر با محتواي قانون اساسی آمریکا در مورد جدایی دین از مدرسه است ;اکثریث مطلق نمایندگان سناي
صفحه 58 از 62
ایالت و یرجینیا به مقررات جدید راي دادند. استدلال نمایندگان این بود که شاید به این ترتیب بتوان از خشونت دانش?آموزان
کاست و ارزشها را در آنها تقویت کرد. قرار است این طرح قانونی در مجلس نمایندگان ایالت ویرجینیا نیز مطرح و در مورد آن
راي?گیري می?شود انتظار می?رود این مرحله نیز با تصویب یک قانون ایالتی به اجراگذاشته شود. به گزارش خبرگزاري
جمهوري اسلامی، واشنگتن پست می?نویسد: قانون چند لحظه سکوت پانزده سال پیش در ایالت آلاباما نیز مطرح شده بود. در آن
زمان دیوان عالی آمریکا هدف اصلی طرح را تشویق روحیه مذهبی و دعا دانست و اعلام کرد دستگاههاي دولتی باید در مورد
مذهب نقش خنثی داشته باشند. اما دیوان عالی، راه را براي طرحهاي مشابه دیگر مسدود نکرد روزنامه جمهوري اسلامی، دوشنبه
18 بهمن 1378
سال امام علی علیه?السلام
اسماعیل شفیعی سروستانی وقتی تبلیغات سیاستبازي و تقلید جاي تفکر، تدبر و برنامهریزي را گرفت بسیاري از سازمانها و مراکز
فرهنگی و حتی بسیاري از اهل علم خود را با انجام پژوهشهاي بیخاصیت چاپ انواع نشریات و تولید نرمافزارهاي مختلف علوم
اسلامی و... مشغول کردند و هر یک نیز با استفاده از بیتالمال و حتی وجوهات شرعیه انواع سازمانهاي مدرن و انباشته از اقسام
کامپیوترها و میزها را بنا نمودند، بیآنکه پیش از اقدام دربارة ضرورت ایجاد آنها و یا حتی جلب آگاهی دربارة آنچه که توسط
دیگران در حال انجام است کسب اطلاع کنند، بگونهاي که امروزه انواع آثار مشابه مثل داروهاي ژنریک در بازار فراوان است در
هنگامهاي که سرزمین فراخ اسلامی ما و مردم سایر کشورهاي مسلماننشین چشمبراه طلیعه آثار و اقدامات مردانی هستند که آنها را
از فراز و نشیبهاي فرهنگ غالب غربی و انواع اندیشههاي فلسفی وارداتی و ایدئولوژیهاي سیاسی و اجتماعی عبور دهد، متدولوژي
غربی و پژوهشهایی به سبک شرقشناسان خودبنیاد در حوزههاي علوم اسلامی رسمی و غیررسمی وارد شده است و حاصل اینهمه
بیشک چیزي جز دور ماندن نسل جوان از آبشخور زلال تعالیم دینی و ابتلاء آنان به انواع ایدئولوژیهاي ممسوخ و منسوخ دو سه
قرن گذشته نیست انجام کارهاي موازي و مشابه موجب به هدر رفتن سرمایههاي مادي اشتغال تعداد اندك پژوهشگران در
پروژههاي مشابه افت خلاقیتها و رها شدن طرحهاي بنیادین در جامعه شده است چرا آنان که قدرت مالی و امضاء را در اختیار
گرفتهاند وقتی از تکراري بودن پروژهاي مطلع میشوند حاضر به ترك آن نمیشوند؟ چرا وقتی طرحی مهم و نو در میانۀ راه رها
شده و مجریانش به دلیل نداشتن امکانات مادي و انسانی با چنگ و دندان و آه حسرت به پیش میروند به جاي یاري جوانمردانۀ
آنان همه را نادیده گرفته و براي تکرار همان پروژه و کسب شهرت و مقبولیت از صفر آغاز میکنیم چگونه است که برخی از
متولیان سازمانهاي فرهنگی علیرغم داشتن امکانات و وظیفه تعریف شده در سخنرانیهاي خود از کمبود مبلغین مذهبی گلایه سر
میدهند اما براي نجات مسجدها و کانونهاي فرهنگی پراکنده در اقصی نقاط ایران اسلامی و تربیت و اعزام روحانیون آستین همت
بالا نمیزنند و میدان جهاد فرهنگی را تنها با شعار و تراکت تبلیغاتی انباشته میسازند؟ و گزارش سالانه را با آمار برگزاري
مسابقات رنگارنگ پر میکنند؟ چرا وقتی میتوان با هزینه هشتاد تا یکصد میلیون تومانی یک سمینار آنهم در سالهایی که به نام
مبارك امام خمینی قدّسسرّه و علیبن ابیطالب علیهالسلام مزین شده اقدام به ترجمۀ هزاران صفحه متون علماي مسلمان تربیت و
بکارگیري صدها محقق و پژوهشگر حوزة علوم دینی و صدها طرح دیگر نمود خود را دلخوش به گردآوري 50 مقاله دست دوم و
چند تراکت و تیزر تلویزیونی میسازیم حال اگر این هزینه را تا سقف دو یا چند میلیارد تومان در سال بالا ببریم تو خود حدیث
مفصل بخوان از... چرا وقتی میتوان با 15 این مبالغ دهها مؤسسه غیردولتی را با دهها پژوهشگر مورد حمایت قرار داد و صدها برابر
آنچه را که حاصل میآوریم فراروي نسل تشنه و منتظر جوان و مسلمان قرار داد با هزاران اما و اگر و شاید تضمین کننده نام و مقام
و منزلت اجتماعی (و زودگذر) خود میشویم چه کسی میتواند ادعا کند که وابستگی ما و طرحهاي ما به ادارات و سازمانهاي
صفحه 59 از 62
رسمی و دولتی اثبات کنندة صحت سلامت دقت و کارایی عمل ماست گذر انقلاب و نظام اسلامی از فراز و نشیبهاي 20 ساله
عموماً مرهون مردان و زنانی است که خارج از نظام رسمی و اداري در همۀ جبههها حاضر شدند و امروزه نیز حاضرند. ورنه آنانکه
در عین برخورداري و در امان بودن از گرفتاریهاي اقتصادي اجتماعی سیاسی این عصر با بودجههاي کلان قدمهایی متوسط آشفته
و گاه ناقص برمیدارند هنري نکردهاند. ما نیازمند تجدیدنظر در سیاست اجرایی امور فرهنگی در همۀ ساحات هستیم ما نیازمند
استفاده دقیق و حسابگرانه از فرصتهاي باقیماندهایم ما نیازمند درك این مهم هستیم که همواره چشمی ما را مینگرد. والسلام
سردبیر
درباره مرکز